Sunday, February 24, 2019

بى عدالتى پیامبر اسلام , قتل عام يك قبيله و حمايت از قاتلين

بى عدالتى پیامبر اسلام , قتل عام يك قبيله و حمايت از قاتلين
از روزى كه دين اسلام پا به عرصه وجود گذاشت، بى عدالتى و قوم گرائى جزء لاينفك اين دين و سردمداران آن بوده و هست. در تمامى ادوار تاريخ اين بى عدالتى و اين حق كشى به وضوح به چشم ميخورد.
شايد كسانى بگويند كه دشمنان اسلام با نگاه مغرضانه و با قلم هاى معاند اين موضوعات را به رشته تحرير درآورده اند اما، چنانكه ميدانيم تاريخ مسلمانان را عده اى از خودشان نوشته اند و اين ناعدالتيهاى انجام شده را به استناد آيات قرآن كه < مسلمانان با همديگر با مهربانى رفتار كنند و با ديگران با خشونت>(٢٩ فتح)، مهربانى و عطوفت به هم عقيده و هم كيش تلقى كرده اند.
در اين نوشته يكى از اين بى عدالتى يا بهتر بگويم حق كشى و پارتى بازى های پيامبر اسلام را براى شما بيان ميكنمخالد ابن وليد يكى از جنايتكارترين مردان آنزمان بود كه حتى در جنگ احد و شكست سپاه اسلام و قلع و قمع كردن حمزه عموى محمد نقش بسازئى داشت. بغير از آن، اين شخص بدليل سنگدلى و خشونت در ميان اعراب شهره خاص و عام بود و زمانى كه مسلمان شد به فرماندهى سپاه نيز منتصب شد، زيرا دين جديد نياز به چنين موجوداتى داشت كه احكامش را به زور در حلق مردم فرو كند.(دقيقا مانند حكومت ملاها در ايران و استفاده از لاتها و آدمكشها در اعتراضات مردم)
در كتاب تاريخ طبرى داستانى بدين مضمون آمده است كه روزى پيامبر اسلام، خالد بن وليد و سپاهش را به سوى قبيله بنى جذيمه فرستاد، و خالد بن وليد نيز به قتل عام وحشيانه وغارت اين قبيله پرداخت، زنان و كودكان را كشت و به دخترانشان تجاوز كرد به طورى كه تقريبا كسى از آنها بازنماند. در بازگشت و شنيدن موضوع از طرف پيامبر اسلام، هيچ عقوبتى براى اين جنايت در نظر گرفته نشد و تنها عمر بن خطاب، به شدت به او اعتراض كرد و او را دشمن خدا لقب داده و قسم خورد كه او را سنگسار خواهد كرد.
پيامبر اسلام كه ادعا ميكرد از سوى خدا به سوى مردم آمده در مقابل كشتار وحشيانه يك قبيله كك مباركش هم نگزيد زيرا مصلحت در اين بود كه چنين موجود خونخوارى در سپاه اسلام باشد براى اثبات بيشتر توحش و خونخوارى نو مسلمانان.
اين اثبات ميكند كه عدالت و حق طلبى فقط و فقط براى خوديهاست و نه براى ديگران، دقيقا همانكارى كه در حكومت ملاها در ايران انجام ميشود!
آن دوستانى كه ميگويند آخوندها از نام اسلام سوء استفاده ميكنند و يا اينكه آخوندها اسلام را مراعات نميكنند بهتر است كمى بيشتر تاريخ اسلام را بخوانند تا بفهمند امثال جنايات آخوندها و حتى بيش از آن در زمان پيامبرشان نيز رخ داده و آخوندها دقيقا مو به مو در حال اجراى آن هستند.
حال بد نيست كه پاسخ آخوندها و تربيت شدگان حوزه هاى جهل و خرافات را در مورد اين داستان بشنويد. من پاسخ سايت اسلام كويست را در اينباره عيناً خدمتتان مينويسم:
درباره جنایات خالد در نبرد با بنی جذیمه و نیز مجازات نشدنش از طرف پیامبر اسلام باید گفت: بخشیدن خون مقتول و یا قصاص قاتل، در اختیار ولیّ مقتول است و اگر او بخواهد قاتل را قصاص نماید، حاکم اسلامی وظیفه دارد که قاتل را قصاص و حکم اسلامی را اجرا نماید؛ اما اگر او بخواهد با گرفتن دیه، از کشتن و قصاص قاتل بگذرد، حکومت اسلامی نیز نظر او را محترم خواهد شمرد. (اگرچه حکومت در صورت صلاحدید، می‌تواند مستقلاً متخلف را به دلیل نقض قانون، مورد مجازاتی هرچند خفیفتر قرار دهد).
در قضیه بنی جذیمه نیز چنین بوده است؛ یعنی رسول خدا، بعد از اطلاع و آگاهی از بروز چنین حادثه تلخی، علی را برای جبران خسارات وارده به آن منطقه اعزام کرد و تمام خسارات؛ حتی قیمت کاسه آبخوری سگ‌های آن قبیله را نیز پرداخت نمود.
حضرتشان برای پیشبرد اسلام نیازمند آن بودند که بزرگان قریش را با خود همراه کرده تا بتواند دعوت خود را هرچه زودتر به ثمر بنشاند. اگر پیامبر با افرادی؛ مانند ابوسفیان و خالد برخورد شدیدی می‌کرد، با توجه به نفوذی که آنان داشتند این احتمال وجود داشت که کنترل شهر مکه مجدداً به دست آنان بیافتد.
پیامبر با گذشت و چشم‌پوشی از تخلفات آنان و حتی پرداخت غرامت کارهای ناپسندشان از بیت المال یا دارایی شخصی، از اختلاف دوباره مکه و مدینه جلوگیری کردند.
خوب اين استدلال کودکانه نه پاسخ به سئوال اجراى عدالت بود و نه اينكه يك انسان خردمند و باشعور را قانع ميكند. محمد يك قبيله را كه اكثر مردان و زنانش قتل عام شده اند و به زنانشان تجاوز شده اند را به راحتى فداى مصالح شخصى خود ميكند و با قاتل هيچ برخوردى نميكند و سعى دارد با دادن رشوه به اقوام مقتولين دهان آنها را ببندد.
همه ما ميدانيم در چنين حالتى خانواده مقتولين حتى جرات اين را نداشتن كه از خالد ابن وليد شكايت كنند و بالاجبار سكوت كردند و حقشان توسط رسول خداى موهوم ضايع شد. آنها حتى با ديدن على(كپى خالد در آدمكشى)، و از ترس كشتار دوباره حتى حاضر بودند از تمام حقوقشان بگذرند.
سپس نويسنده سايت اسلام كويست كه يك آخوند است مينويسد كه بدليل ترس محمد از ازدست دادن كنترل مكه، مجبور بود با چنين اشخاصى مدارا كند و حتى برخى مواقع از اموال بيت المال براى جبران خسارتهايى كه ببار آورده بودند، پرداخت كند!
كدام انسانى ميتواند اين موضوع را بپذيرد كه بدليل مصلحت شخصى، محمد بايد هم حق مردم را ضايع كرده و هم از بيت المال بهاى كثافتكاريهايشان را پرداخت كند؟؟؟
اين چه پيامبرى است كه مجبور ميشود به لاتها و قاتلها باج بدهد فقط براى حفظ قدرتش ؟
اين چه خداى مضحكى است كه چنين پيامبرى را ميفرستد؟
اين كدام خداست كه بايد لاتها و آدمكشها دينش را گسترش بدهند؟
خدائى كه به لاتها و آدمكشها باج بدهد نه اينكه خدا نيست بلكه يك انسان ضعيف و غير قابل اعتمادى است كه قادر به اقناع مردم زمانه اش نيست براى ترويج دينش و مجبور است از لاتها و آدمخورها كمك بخواهد.
مگر ادعا نميكنيد پيامبر اسلام با اعجاز قرآن توانست اعراب را مسلمان كند؟ خوب چنين شخصى چه نيازى به باج دادن به مجرمان وخونخواران دارد؟
با خواندن چنين داستانهايى در مورد زندگى محمد، در مى يابيم كه حكومت محمد نيز مانند حكومت روحانيون فاسد شيعه حاكم بر ايران، پشتوانه مردمى و عقلانى نداشته و تنها با زور شمشير امثال خالد ابن وليد در حلق اعراب فرو رفته است كما اينكه پس از مرگ محمد، تمامىمردم شبه جزيره عربستان به دستانشان حنا زندند و به شادمانى پرداختند و ابوبكر(جانشين محمد) در سلسله جنگهائى به نام ردّه دوباره اعراب را به زور به اسلام ترغيب كرد.
منبع داستان بالا:
طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، ج ‏٣، ص ٦٧، بیروت، دار التراث، چاپ دوم، ١٣٨٧ قمرى.


Tuesday, February 5, 2019

وای بر ما که جلادان را نجات دهنده انگاشتیم

«ما خطا کردیم و از همان روزهای آغازین تاوان سختی دادیم. برای جبران آن خطا، من در تمامی این ۴۰ سال از مبارزه با استبداد دینی دست برنداشتم و علیرغم کهولت و بیماری، تا آخرین نفس در کنار تمامی آزادیخواهان ایستاده ام.» این بخشی از نامه‌ای است که دکتر محمد ملکی آن را به تمامی قربانیان و رنج دیدگان ۴۰ سال استبداد دینی و با گرامیداشت ۱۵ بهمن سالروز تاسیس دانشگاه تهران تقدیم کرده است.

بسم الحق
۱- بازهم مدتی است که مسئله شکنجه در کشورمان مطرح شده و مقامات نظام وقیحانه وجود آنرا تکذیب میکنند!
من در زندانهای متعدد نظام ولایی قربانی انواع شکنجه – آنچه که شکنجه سیاه و سرخ و سفید نام گرفته – بوده ام؛ دستنوشته ای را که سالها قبل در مقدمه ی خاطراتم از زندان نوشته ام را در اینجا می آورم تا آنها که منکر این عمل غیرانسانی در ایران هستند بخوانند و شرم کنند:
نمیدانم چه باید کرد
چه باید گفت؟
و آیا میتوانم رنجهایم را که خون رنگند
به روی صفحه ای بی رنگ بنشانم؟

من از فعلی حکایت میکنم
با رنگ روز و شب
نمیدانم سپیدی و سیاهی را تفاوت چیست؟
و اما فاش می سازم
که سخت است و توانفرساست هر رنگش
آن  روزها که من و هزاران انسان مبارز و مجاهد و دگراندیش در زندانهای نظام ولایی شکنجه هایی از جمله قپانی شدن، کابل خوردن، لگد خوردن، سر به دیوار کوفتن، فحش شنیدن و ده ها شکنجه از این نوع را تحمل میکردیم، صدای کسی از آنها که بعدا مدعی اصلاح‌طلبی شدند درنیامد و همانها هستند که هنوز هم وقوع شکنجه در چهل سال نظام ولایی را منکر میشوند!
۲- چهل سال می گذرد از روزهایی که مردم خسته از رنج تحمل قرنها استبداد و وابستگی به پا خواستند تا ریشه های ظلم و بی عدالتی هزاران ساله را بخشکانند و برای ایران و ایرانی طرحی نو دراندازند.
مردان و زنانی که زخم و داغ شکنجه های ساواک نظام سلطنتی را بر تن داشتند، با امید به فردائی که از خشونت و حذف خبری نباشد، در دل می پنداشتند که با شعار استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی و رفتن شاه و آمدن خمینی، «دیو» بیرون خواهد رفت و «فرشته» جای او خواهد نشست. اما هنوز خون مردان و زنانی که به پای انقلاب ریخته شد خشک نشده بود که رویاها فرو ریخت و استبداد سلطنتی تبدیل به خشن ترین استبداد دینی شد؛ در این میان من و امثال من که خود هیمه آور این آتش برافروخته بودیم، سرگردان و درمانده می‌اندیشیدیم که چرا جلادانی را که به کسوت نجات دهنده درآمده بودند، پیش از آنکه جلادی کنند، نشناختیم!
باید این آتش دامانمان را میگرفت تا درسی باشد و عبرتی برای آیندگان. چنین شد و سوختیم و باید می سوختیم؛ این یادداشت گوشه ی کوچکی است از آن دریای آتش و خون که هزاران هزار زن و مرد در آن افتادند و نابود شدند، و در این میان، چه نصیب ما مدعیان روشنفکری شد؟
با مددگیری از آن روح های بزرگ، به نقد خویش می نشینم، با این امید که گوشه ای از دین خود را ادا کرده باشم، شاید این سخنان بتواند هشدار و درسی باشد برای آیندگان، تا از تجربیات ۶۰ ساله‌ام که نمیتواند دور از خطا و اشتباه باشد، بیاموزند.
این سوال همواره پیش روی نسل ماست که چرا وقتی از اصلاح نظام سلطنتی مایوس شدیم و برای براندازی نظام به پا خاستیم، در انتخاب راه و راهبران آن، همه ی تابلوهای هشداردهنده را در مسیر خود نادیده گرفتیم و در جاده‌ی پرسنگلاخ با ماشین ترمزبریده، خود و دیگر سرنشینان را به قعر دره فرستادیم؟
روشنفکرانی که بار رسالت و هدایت خلق را به دوش میکشند، مسئولیت سنگینی را تقبل کرده اند، و کوچکترین خطای آنها در شناخت جامعه، مردم و رهبران، می‌تواند عواقبی وحشتناک در پی داشته باشد.
راستی چرا دوراندیشی لازم را نداشتیم، و جز نوک بینی‌مان را ندیدیم، و به آنچه باید توجه میکردیم، بی توجه ماندیم؟
ما چگونه روشنفکری بودیم که در ظلمات نادانی به هشدارها بی توجه ماندیم و به خمینی اعتماد کردیم؟
ما خطا کردیم و از همان روزهای آغازین تاوان سختی دادیم. برای جبران آن خطا، من در تمامی این ۴۰ سال از مبارزه با استبداد دینی دست برنداشتم و علیرغم کهولت و بیماری، تا آخرین نفس در کنار تمامی آزادیخواهان ایستاده ام. امیدوارم که نسل جدید این بار با چشم باز و با دیدن نشانه‌ها و هشدارها راه درست را انتخاب کنند تا یکبار برای همیشه ایران از شر استبداد – در هر شکل و شیوه اش – خلاصی یابد.